دلداری دادن بلدم ولی خودمو نمیتونم آروم کنم
امروز یکی از بچه ها انگشت اشارشو با تیغ برید و فشارش میداد تا خونش بیشتر بشه و زخمش باز بشه
انقدر باهاش حرف زدم که آخر به زور سهتایی گرفتیمش و تونستم روش چسب زخم بزارم
حال همه خرابه اون خیلی داغون بود از لحاظ روحی
دلم براش سوخت کمتر از سه ماهه که باهاش آشنا شدم ولی نمیتونم بزارم با خودش این کار هارو بکنه
مامان باباشم هر دو یا سه روز یه بار خونن و اون تنهایه
ولی لامصب خیلییی خیلی درس میخونه
درک کردنش سخته